کد مطلب:152161 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

سزای پلیسی که در تبریز، چادر از سر زنی برداشت
آقای مهدی پور در یادداشتهای خویش نوشته اند كه آقای حاج شیخ محمود وحدت، از وعاظ محترم آذربایجانیهای مقیم تهران این قضیه را نقل كردند:

در عهد ستم شاهی رضا خان، كه چادر از سر زنها به اجبار برمی داشتند، روزی خانمی در محله ی پل سنگی تبریز می رفته، كه با پاسبانی مصادف می شود و چادرش را به زور از او می گیرد. آن زن به شدت التماس می كرده است كه پاسبان چادر را از او نگیرد و وی را در معرض دید نامحرمان، بی ستر و حجاب نسازد ولی او اعتنایی نمی كرده است.

در این موقع یكی از محترمین محل، به نام حاج فخر دوزدوزانی، از راه می رسد و با مشاهده ی این صحنه، به سوی پاسبان می رود تا از او خواهش كند كه چادر را به زن پس بدهد در همین لحظه می بیند زن داد زد: ترا به حضرت ابوالفضل علیه السلام، چادرم را به من بده؛ ولی آن پاسبان با كمال گستاخی گفت: بگو ابوالفضل علیه السلام بیاید و چادر را از من بگیرد!


در این هنگام حاج فخر راهش را كج می كند. به او می گویند: چرا جلو نرفتی تا وساطت كنی؟ او می گوید: او را به مرد بزرگی حواله كردند؛ اینجا دیگر جای من نیست، حضرت ابوالفضل علیه السلام خودش مشكل را حل می كند.

پاسبان كه به حال غرور ایستاده بود و بر تفنگ خویش تكیه داده بود، یك مرتبه پایش به ماشه ی تفنگ می خورد و در نتیجه تیری از آن شلیك می شود و به چانه اش اصابت می كند و نقش زمین می شود! زن نیز می دود و چادرش را از روی جسد آن پلید برمی دارد و بر سر می نهد.

آری، افرادی كه ناظر گستاخی آن بی ادب بودند، با چشم خود می بینند كه حضرت ابوالفضل علیه السلام چگونه مشكل را حل كرد و بی ادب را به سزای خود رساند. [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 595.